*   شوق وصال جانان رسوا نموده ما را       *      یا صاحب البلایا رحما علی الاساری      *     از کوثر نگاهش جامی نخورده مستیم       *        تمت لنا العجایب یا ایها السکاری   *

 

و اما مرگ پايان نيست آغاز دويدن هاست....

در اين سو، پاي ما آماده مي گردد ، با رنج و فشار و درد ....

در آن سو سخت مي تازيم تا آن مقصد بي مرز .... درون سينه ام يك چشم ديگر پلك وا مي كرد.... و در اين چشم هستي رنگ ديگر داشت....

سختي رنگ ديگر داشت... و مرگ! آهنگ ديگر داشت... و با اين چشم من ديدم خدا در سينه من بود... با من گرم نجوا بود ،

دلم ، سرشار از او بود... نه كمبودي برايم بود نه اندوهي... با اين چشم ، من ديدم... با او اين همه اندوه شيرين است... و بي او ، زندگي تار است...

و بي او زندگي پوچ و سياه و سخت و غمگين است... سرم مي رفت... چشمم سخت مي جوشيد ... و قلبم همچنان مرغان وحشي بال و پر مي زد...

 و «او» اين مرغ وحشي را صدا مي زد ، و از هستي جدا مي كرد... تا در «بي نهايت» بال بگشايد...

استاد صفائي حائري (عين - صاد)

 

 

 

 

 

 

 

 

دوستان بوشهري

   

مشتاقان وصال

     

همسايه ها

 
 

 

     

 

     

 

 

 
 

 

 

 
 

 

 

 

<-LinkTitle->


آرشیو آخرين مطالب نوشته شده ...

 

  RSS 

 

 

   

 

استفاده از مطالب و عکسهای این وبلاگ با ذکر منبع آزاد می باشد.
 Copyright © 2005
umsa.blogfa.com . All rights reserved